رویای گرم آرزوبیرانوند

رویای گرم آرزوبیرانوند

رویای گرم


درگیر رویایِ شبی گرمم

با حالتی منحوس و تکراری

وا می کنم پیراهن شب را

در بسترِ آغوش بی زاری

 

من بی تامّلُ بین دستانت

در لحظه های تلخِ ناکامی

هی می فشارم لذّت ِشب را

با التماس و حال ِبد نامی

 

با حسرتِ لمس ِتو جان دادم

در گوشه ی دنجی به زیبایی

باید که پایان گیرم از این عشق

از راه سختی با شکیبایی

 

در من زنی هی شعر می بافد

حال مرا درگیر کن ای عشق :

با شعر در لفافه می‌ خواند

مستفعلن مستفعلن ای عشق

 

از بیم رسوایی به سوی تو

در امتدادِ بغض‌ حیرانم

یک خنده از لب های تو کافی‌ست

تا جان بگیرد حس ِبی جانم

 

من با عبور از حالت ِدردَم

مابین هذیان و شکوهِ تب

پا می گذارم روی احساسم

در لابه لای پرسه های شب

 

آهسته می بندی به موهایم

سنجاق های زندگانی را

در لحظه هایم جلوه می سازی

ماهیّت این مهربانی را